۱۳۹۷ بهمن ۱۷, چهارشنبه

قیام سیاهکل

ازآن ماست پیروزی

قیام سیاهکل

قیام سیاکل 
در سحرگاه ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ برابر با ۸ فوریه ۱۹۷۱ «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود, نشانه رفت .یک دسته چریک مسلح به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل (روستایی در شمال ایران)، تهاجم کردند و با این تهاجم متهورانه، مبارزه مسلحانه بر علیه ظلم و جور دیکتاتوری شاه آغاز شد. با این حمله (سازمان چریکهای فدایی خلق ایران) متولد شد، سکوت و ناامیدی رخت بر بست و فرزندان قهرمان مردم ایران، رژیم شاه را که در اوج قدرت‌نمایی و ثبات ظاهری بود، به هماوردی طلبیدند.
این حماسه، نقطه‌ی آغاز جنبش مسلّحانه شناخته می‌شود. این رستاخیزی بود که به نزدیک به بیست سال عقب نشینی جنبش رهاییبخش، پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد
میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل, مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم, بر اثر قدرت نمایش رژیم, در نومیدی به سرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید.

در آستانه رستاخیز سیاهکل

در سال ۱۳۴۹ که در بهمن آن سال «رستاخیز سیاهکل» پدید آمد, سالی است که رژیم شاه در آستانة برگزاری مراسم «جشنهای دو هزار و پانصدساله» است و «پلیس همة نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکه های زیرزمینی مبارزه و شناسایی مبارزین است».
    امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا» که در بهار آن سال نوشت, به غلظت شدید جوّ پلیسی اشاره دارد: «... تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطة مستقیم و استوار با تودة خویشند, ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم, بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصره‌ی تمساحها و مرغان ماهیخوار به سرمیبریم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک, رابطه‌ی ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته‌است... همه‌ی کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است. تا با توده خویش بی ارتباطیم, کشف و سرکوبی ما آسان است...» (ص۲۸).
 پویان در پایان این جزوه با اشاره به خفقان سیاهی که بر جامعه سایه گسترده بود, تنها راه شکستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابی»  و نفی «اصل عدم تعرّض» (تئوری بقا) میداند و مینویسد: «... پنهانکاری بی آن که با اِعمال قدرت انقلابی همرا باشد, دفاعی غیرفعّال و نامطمئن است و اگر میباید پنهانکاری و قدرت انقلابی, تواٌماً, شرط بقای ما باشند, ناگزیر باید اصل بنیانی ”تئوری بقا“, یعنی, اصل عدم تعرّض را نفی کنیم. به این ترتیب, نظریة ”تعرّض نکنیم تا باقی بمانیم“, لزوماً, جای خود را به مشی ”برای این که باقی بمانیم مجبوریم تعرّض کنیم“ میدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا... ص۴۵).  
 بیژن جزنی نیز معتقد بود که «پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد, تودهها را در راه انقلاب بسیج کند. آن چه بر آهن سرد توده ها, در دورة خمودی موٌثر می افتد, آتش سوزان پیشاهنگ است. ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقّت توده است. انعکاس خشم فروخوردة توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه میکشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکّی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدة توده را به انفجار میکشاند» (پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق, پنج رساله‌ی بیژن جزنی, ۱۹ بهمن تئوریک, شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵).
  حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی میکردند: «ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح توده ها, به علّت کنترل شدید پلیسی, مقدور نمیباشد. لذا, به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه, به طورساده, ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه, یعنی, مبارزة مسلّحانه به خلق میهنمان بود» (جمعبندی سه ساله, انتشارات نگاه, تهران ۱۳۵۸, ص۹۲).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر