۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه

غلامحسین ساعدی. نویسنده ای توانا

غلامحسین ساعدی با نام مستعار گوهرمراد (زاده ۲۴ دیماه ۱۳۱۴، درگذشته در ۲ آذر ۱۳۶۴) رماننویس، نمایش‌نامه‌نویس نامدار ایرانی بود که زبانی متفاوت از دیگران را برای نوشته‌های خود برگزیده بود. او پزشک اعصاب و روان بود اما در زمینه نویسندگی بسیار پرکار بوده و تا پایان عمر پنجاه ساله‌اش آثار زیادی از خود به جا گذاشت.[۱][۲]
غلامحسین ساعدی در کودکی



آغاز فعالیت‌های ادبی و سیاسی


اولین فعالیت‌های ادبی او زمانی بود که داستان‌هایش در دوران دبیرستان به چاپ رسید. او هم‌چنین در سنین نوجوانی در سه روزنامه فریاد، صعود و جوانان آذربایجان مطلب می‌نوشت. اولین دستگیری و زندان او چند ماه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد. این دستگیری‌ها در زندگی او تا زمانی که در ایران بود، تکرار شد. ساعدی با چوب بدست‌های ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک نگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، پرواربندان، دیکته و زاویه و آی با کلاه! آی بی کلاه، و چندین نمایشنامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد. نمایشنامه‌های او هنوز هم از بهترین نمایشنامه‌هایی هستند که از لحاظ ساختار و گفتگو به فارسی نوشته شده‌اند. او یکی از کسانی بود که به همراه بهرام بیضایی، بیژن مفید،اسماعیل خلج و… تئاتر ایران را در سال‌های ۴۰–۵۰ دگرگون کرد.[۱۰]
همچنین ساعدی داستان ترس و لرز، تک‌نگاری قراداغ، رمان توپ، نمایشنامهٔ پرواربندان، جانشین و فیلم‌نامهٔ گاو را بین سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۳ نوشت. ساعدی در سال ۱۳۵۳ با هم‌کاری برخی نویسندگان صاحب‌نام آن روزگار، مجله‌ی الفبا را منتشر کرد.[۱۱]
از چپ به راست غلامحسین‌ساعدی، محمدعلی کشاورز، علی نصیریان جعفروالی
از چپ به راست غلامحسین‌ساعدی، محمدعلی کشاورز، علی نصیریان جعفروالی

دومین دستگیری

غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۵۳ در حین تک‌نگاری (تهیه نوشتار با استفاده از شرکت فعال در زندگی مردم جامعه) شهرک‌های نوبنیاد، توسط ساواک دستگیر و به زندان قزل قلعه و بعد به اوین منتقل شد. او به مدت یک سال در زندان انفرادی بوده و مورد شکنجه قرار گرفت.[۱۲]
احمد شاملو که از دوستان نزدیک غلامحسین ساعدی بود در این مورد می‌گوید:
«آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیم‌جانی بیش نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجه‌های جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره می‌کنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبرده‌اید، بلکه خیلی ساده او را کشته‌اید. ساعدی مسائل را درک می‌کرد و می‌کوشید عکس‌العمل نشان بدهد. اما دیگر نمی‌توانست. او را اره کرده بودند.»[۱۳]


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر